آقادان علی
ÂQÂ-DÂN-ALI تلفظ
مذهبی و تاریخی دسته بندی
بقعه آقای دانا علی در کوی چمارسرای رشت و در فاصله چند قدمی پل چمارسرا و درست در وسط منتهی الیه خیابان بیستون قرار گرفته است. در بقعه مرد عارف مقدسی موسوم به دانا علی سیا اصطلخی مدفون است. از قرار شایع وی که از رعایای سیااصطلخ (روستایی واقع در حومه رشت) باشد، بی اینکه احدی از رازش آگاه باشد طیالارض می کرد یعنی نمازهای خود را در مکه میخواند. و به تعبیر دیگر در هر شبانه روز پنج نوبت میان سیااصطلخ و مکه رفت و آمد می نمود. درباره ی مقام عرفانی این مرد وارسته داستان جالبی در افواه است که ارزش تعریف کردن دارد. آن اینکه: یک حاجی گیلانی که به مکه معظمه مشرف شده است در ولایت غربت بی پول و از تمام جهات مستاصل و درمانده میشود. شدت تنگدستی حاجی گیلان کمکم به حدی میرسد که شب هارا در حرم به روز می رساند. این وضعیت آنقدر ادامه پیدا میکند تا اینکه شبی مردی نورانی به خواب حاجی میرود و به وی میگوید که از گرفتاری اش آگاهی دارد ولی هر آینه فردا در حرم به فلان شخص مراجعه کند گره کارش گشوده خواهد شد. آنگاه نشانه های آقا دانا علی را میدهد و خود دوباره غیب میشود. حاجی بدون خرجی مانده و رنج غربت کشیده فردا، شخص موردنظر را در میان خیل نمازگزاران حرم جستجو و پیدا میکند. اما چون سر و وضع آقا دانا علی را از سر و وضع خود مفلوکتر مشاهده میکند به دل بد می آورد و از مراجعه به او آباء میکند. شب آن روز مرد نورانی مجددا به خواب حاجی میآید و از او بازخواست میکند و متعاقبا تاکید میورزد که فردا حکما به شخص موردنشان رجوع کند. چون فردا میشود حاجی باز تردید به خرج می دهد. اما وقتی رویای او در شب سوم هم تکرار میشود دل به دریا میزند روز بعد به خدمت آقا دانا علی می رود و برای او ماوقع را تعریف میکند. آقا دانا علی فیالفور میگوید:سمعت وطاعتا. امر مولا را اطاعت خواهم کرد. آنگاه به حاجی گیلانی تکلیف میکند برود و خورجین سفرش را بردارد. حاجی میرود و با خورجین بر میگردد. آقا دانا علی رو در روی حاجی حاضرالسفر می ایستد و به او میگوید: اینک جلو بیا و پنجه پاهای خود را روی پنجه پاهای من بگذار و چشم هارا ببند و سه دفعه صلوات بفرست و بعد از صلوات سوم چشمها را باز کن. حاجی همین کار را میکند. بعد از صلوات سوم تا چشم باز میکند خویشتن را در رشت و مقابل منزلش مشاهده می نماید. این واقعه ارادت حاجی را به آقا دان علی صد چندان میکند. به بیان دیگر مرید او میشود و از مراد خود اجازت میخواهد که باز خدمت برسد. آنها با یکدیگر قرار ملاقات میگذارند. روز موعود موقعی که حاجی به سیااصطلخ میرود با صحنهای روبرو میشود که به دو روایت نقل شده است. به یک روایت مشاهده میکند فراشان دولتی و به روایتی دیگر به دستور ارباب سیااصطلخ آقا دانا علی را فلک کرده اند و چوب میزنند.